عاشقانه هایم را از پوست شفاف تو می گیرم
درباره وبلاگ


خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم. دکتر علی شریعتی بعضي از دوستان گرام مجبور كردن تا بگم گه من يه پسر هستم با نام مستعار ترنم البته خودمو پشت اين نام مخفي نكردم فقط نگفته بودم كه پسرم ولي پسر هستم دوستان

پيوندها
همه چیز-همه جور
چيک چيک دلهاي تنها
سرگرمی با چاشنی پرتغال
عاشقانه هایتان شیرین
عشق تنها
بازاریابی و تجارت اینترنتی
تو مال منی ... من مال توام
تک درخت عشق
کلبه تنهایی من
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا من را با عنوان عاشقانه هایم را از پوست شفاف تو می گیرم و آدرس tmasti.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









نويسندگان
ترنم

آخرین مطالب


 
یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:آرش و عشق, آرش, عشق, داستان عاشقانه, عاشقانه, :: 9:2 :: نويسنده : ترنم

آرش گفت: زمین کوچک است. تیر و کمانی می خواهم تا جهان را بزرگ کنم…

به آفرید گفت: بیا عاشق شویم. جهان بزرگ خواهد شد، بی تیر و بی کمان.

به آفرید کمانی به قامت رنگین کمان داشت و تیری به بلندای ستاره.کمانش دلش بود و تیرش عشق...

به آفرید گفت: از این کمان تیری بینداز، این تیر ملکوت را به زمین می دوزد.

آرش اما کمانش غیرتش بود و جز خود تیری نداشت.

آرش می گفت: جهان به عیاران محتاج تر است تا به عاشقان. وقتی که عاشقی تنها تیری برای خودت می اندازی و جهان خودت را می گستری. اما وقتی عیاری، خودت تیری؛ پرتاب می شوی؛ تا جهان برای دیگران وسعت یابد.

به آفرید گفت: کاش عاشقان همان عیاران بودند و عیاران همان عاشقان...

آن گاه کمان دل و تیر عشقش را به آرش داد و چنین شد که کمان آرش رنگین شد و قامتش به بلندای ستاره و تیری انداخت تیری که هزاران سال است می رود...

هیچ کس اما نمی داند که اگر به‌آفرید نبود، تیر آرش این همه دور نمی رفت!  

 
 

سخن روز :   مرد بزرگ وقار دارد اما متکبر نیست و مرد کوچک تکبر دارد ولی  وقار ندارد  کنفوسیوس

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد